نزدیک اذان عاشورا بود. سر چهارراه مقدم فرودگاه ایستاده بودم و با دیدن هر اتومبیلی داد نیمه بلندی سر می دادم : ـ «دربست!» سر انجام اتومبیلی ترمز زد و من در حالی که انگار از چیزی می ترسم با عجله داخل اتومبیل نشستم و گفتم: «تا جایی که ممکنه نزدیک به حرم» می دانستم اطراف حرم را بسته اند و نمی شود با اتومبیل تا کنار حرم رفت. راننده ابتدا به چهارراه گاراژدارها رفت و بعد از چهارراه نخریسی فرمان را به سمت فلکه برق (میدان بسیج) چرخاند. نزدیک فلکه برق ایستاد و گفت: «از این نزدیکتر نمیشه رفت!» کرایه را دادم و با عجله در حالی که گویا در مسابقه دو ماراتن شرکت کرده ام به سمت حرم حرکت کردم.
هنوز چند قدمی نگذشته بودم که دیدم جوانی مدام می گوید: «حاج آقا! حاج آ?قا! ...» با بی میلی ایستادم تا ببینم چه می گوید! جوان سلام و احوالپرسی خشکی کردو گفت: «حاج آقا چرا ما در برخی از تعقیبات نمازها میخوانیم "و زوٍّجنی من الحور العین حور العین به ازدواج من در بیاور"، مگر دین ما دینی شهوتپرستانه است؟!» با شنیدن این سخن گمان کردم لابد این جوان فقط می خواهد وقت بگذراند و از سر بیکاری و وقت گذرانی چنین سؤالی پرسیده است. لبخندی نثارش کردم و راهم را کشیدم و عازم حرم شدم.اما مرد جوان دنبالم راه افتاد و گفت: «تو رو خدا حاج آقا جوابمو بدین سوالم خیلی جدیه می دونم که الآن وقت پرسیدن چنین پرسشی نیست اما چه کنم شیطان در همین لحظه در همین نزدیکی نماز ظهر عاشورا این فکر را در کلّه ام فرو کرده که مگه دین اسلام شهوتپرستانه است که در یکی از تعقیبات نماز از خدا حور العین می خوایم؟! تا وقتی هم این شبهه از ذهنم پاک نشه نمیتونم نماز بخونم شما را به امام رضا علیه السلام از دست شیطان خلاصم کنید!» از طرفی تعمد داشتم که حتما نماز را در حرم بخوانم و مقتل عاشورا را در همانجا گوش دهم و از طرفی این عمامه ای که بر سرم نهاده بودم هم مثل یک تابلوی پاسخگویی به سؤالات دینی بود. در دلم لعنتی نثار شیطان کردم و گفتم: «نیاز جنسی یکی از نیازهای مهم انسانی است که تقریبا در همه انسانهای بالغ وجود دارد. فلسفه اصلی این نیاز اولا تولید مثل و ثانیا تضمینی بر انسجام پیوند همسران است. دین اسلام نیز دینی فطری است و مبتنی بر شخصیت انسانی و نیازهای او دستورالعمل هایی را معین فرموده است. دین اسلام بی اعتنایی به این نیاز و سرکوب آن را جایز نمی شمارد و از طرفی بی بند و باری در ارضاء این غریزه را نیز روا نمی داند از این رو برای کنترل این نیاز و همچنین پاکیزه بودن نسل ازدواج را فراروی انسان نهاده است. بنابراین ازدواج و رابطه زناشویی اصلا چیز بدی نیست بلکه به نوعی برخاسته از نهاد انسانی و متناسب با فطرت اوست لیکن خداوند برای همه نعمتهای دنیا یک نمونه عالیتر و راقی تر در آخرت قرار داده است و همه نعمتهای دنیا نمونه کوچک و مشتی از خروار نعمتهای بهشتی هستند. نعمت رابطه زناشویی نیز در آن جهان به نحو عالیتری با زنان زیباتر و لذت بیشتر وجود دارد ریرا آنکه وارد بهشت می شود انسانی است با همه خصائص و غرائز فطریش و لازمه فطرت نیز همراه داشتن همه شاکله جسمانی و روحانی اوست. از این رو در آن جهان هم نیاز جنسی و لذت زناشویی وجود دارد ثانیا یکی از عوامل سرد شدن مردها نسبت به خانواده خویش گناه بزرگ چشم چرانی است زیرا بالاتر از هر زیبایی ریبایی دیگری هست حتی اگر همسر انسان زیباترین فرد روی زمین باشد باز هم روحیه حرص و تنوع طلبی انسان او را به سوی زنان دیگر سوق خواهد داد و شیطان چهره زنان دیگر را در چشم وی زینت خواهد داد. در این شرایط کسی که تقوا ندارد با چشم چرانی این احساس حرص و تنوع طلبی را ارضاء خواهد کرد و البته این چشم چرانی ممکن است او را به گناه های بزرگتر واداشته و یا بی میلی و بی رغبتی نسبت به همسر را پدید آورد که کم کم به کمرنگ شدن آرامش در کنار همسر منجر خواهد شد اما کسانی که ایمان دارند چشمهایشان را به حرام نمی جرخانند از طرفی خداوند نیز برای این حس تنوع طلبی چاره ای نیکو و پایدارتر دارد که والآخرة خیر و ابقی از همین رو میگوید کسی که نگاهش را از حرام ببندد خداوند برای او فرشته ای در بهشت خلق می کند که هرگز از زیبایی و طراوتش کاسته نخواهد شد و همچنین با یادآوری حور العین به مومنین نیاز جنسی آنان را جهت داده و عملا تبدیل به عاملی برای توجه به آخرت میکند ثالثا: حور العین را جز در بهشت نمی توان یافت از اینرو درخواست حورالعین به صورت ضمنی نوعی تحریک همت برای کسب بهشت از طریق سرمایه تقواست بنابراین درخواست حورالعین از خدا در واقع یک نوع عروج رحمانی و توجه به آخرت نیز هست. البته یادآور می شویم که بالترین لذت بهشت حورالعین نیست بلکه همنشینی با محمد و آل محمد صلوات الله علیهم اجمعین بالاترین نعمت بهشت شمرده شده است.»
جوان دستانم را گرفت و گفت: «حاج آقا میدونم دیرتون شده اما از خدا میخوام به موقع به هر جا که می خواستید برسید» و پس از تشکر و تعارفات معمول خداحافظی کرد. هنوز چند قدمی بیشتر برنداشته بودم که دیدم فرد دیگری می گوید: «حاج آقا!» سرم به طرف صاحب صدا برگشت، یکی ار افسران انتظامی بر موتوری با پلاک شخصی نشسته یود به سمت موتور رفتم افسر در حالیکه دستم را در دستش گرفته بود گفت: «حاج آقا کجا میرید؟» گفتم : «حرم » گفت: «منم مسیرم همون سمته سوار بشید بریم» و من در حالیکه خدا را از صیمیم قلبم شکر میکردم سوار موتورسیکلت شدم