خدایا! چقدر فقیرم! فقری که از ذره ذره درونم می جوشه دلمو آتش میزنه و حسرتی وصف ناپذیر وقتی که نگاه به بی ثمری درخت که نه! خار وجودم می کنم.
شکرت که با فقرم آینه غنای خودت شدی. بیخود نیست تا میگم انت الغنی بی اختیار میگم انا الفقیر.
آتش وجودم خاکسترم می کنه. ببار ای سحاب رحمت.
دستم تهی است.
خدایا منو با خودم تنها نذار.
از ویرانی وجودم خارجم کن.
وحشت زده ام!
ای عامر!
بسم الله الرحمن الرحیم
بعضی چیزها رو نمیفهم یعنی یا من خیلی نادونم یا ظرف زمین و زمان خیلی تنگه که برخی حکمتها توش بگنجه! خب از منه که وظیفمو انجام بدم اگه جایی احساس خطر کنم اعلام کنم ولو به قیمت آبروی خودم تموم بشه.
وانگهی از اول با رفتنش به ... مخالف بودم
بعضی افراد رو هم اگر چه من معرفی کردم اما اونقدر مصلحت برام مهم بود که حتی فتّه کسی رو که خودم معرفی کردم بریزم روی آب...
تا الآن که شواهد نشون میده پیشبینیهای اون سید اصفهانی درست بوده ... بعدشو هم نمیدونم یا بداء حاصل میشه یا من غرق توهم میشم یا شایدم راست دربیاد ...
توی این چند ساله جدیترین چیزی که از خدا خواستم همین دیشب بود .. یعنی دوس ندارم توی این دنیا هی معادله حل کنم و آخرشم مثل یه کلاف سردرگم همه سرنخا در هم تنیده بشن ...
شرح حافظو شروع کردم اما رغبتی به اتمامش ندارم .. بنیاد بحار و ... هم همه ارزونی از ما لایقترون ...
اینو نوشتم چون اولا جایی برای گفتن این حرفا نداشتم باشد که اطرافیانم بعدا بخونن و اگه دعام مستجاب شد بفهمن مردنم حاصل دعای خودم بوده نه گناهی و نه قطع رحمی و نه...
از یه استقراء کوچک شخصی که در طی چند سال حاصل شده فهمیدم : بین حیا و مُدُنیت ارتباط تنگاتنگ وجود دارد.
افسوس که اجلم رعنای مرگ را در چنگال خویش به بند کشیده جز این بود می دیدی چه هم آغوشی هایی داشتیم.
پ.ن: خطبه عقدمان را روز میلادم خوانده اند.
این روزها اگر مردم منو در قبرستون مسلمونها دفن نکنید میترسم موقع متلاشی شدن اعضاء و جوارحم خون دلم به حدی قبرمو پر کنه که تراوشش به قبر مسلمون بغلی برسه
گناه داره بدبخت قبرش به خون دلم منجّس بشه!
لازم نیست دست و پامو ببندید ... هنگام ذبح شدن، حتی نای دست و پا زدن هم ندارم!
ناگهان پرده برانداختهای یعنی چه / مست از خانه برون تاختهای یعنی چه ** شاه خوبانی و منظور گدایان شدهای / قدر این مرتبه نشناختهای یعنی چه ** زلف در دست صبا گوش به فرمان رقیب / این چنین با همه در ساختهای یعنی چه ** نه سر زلف خود اول تو به دستم دادی / بازم از پای در انداختهای یعنی چه ** سخنت رمز دهان گفت و کمر سر میان / وز میان تیغ به ما آختهای یعنی چه ** هر کس از مهره مهر تو بنقشی مشغول / عاقبت با همه کج باختهای یعنی چه ** حافظا در دل تنگت چو فرود آمد یار / خانه از غیر نپرداختهای یعنی چه
و ما امرنا الا کلمح البصر اراده ما کمتر از پلک زدنی واقع میشود و این اراده را در خلقت تعبیر نموده است که اراده همان فعلیت است لیکن چه فعلیتی که ناگاه بر دل عاشق فرود می آید و پرده بر می اندازد که عاشق بیچاره را از غفلت نیستی بیدار می نماید و تا او را با تلنگر هستی بیدار میسازد با صد جلوه دلربا عشوه فروشی میکند تا عاشق کور از همه چیز با صد دیده بینایی کوری به کار خویش او را تماشا نماید و باز مگر بیرون تاختن مست در کوچه ای که دیوار آن زبور مستی میخواند جز نوای سرشکنی رقمی دیگر خواهد داشت؟! .. مستی که چون میخواهد محبت خویش بنمایاند کوزه عاشق میشکند و سرش به سنگ فراق میساید و باز با این همه این رقص مستی در کوچه هستی جز تلاطم نظاره گران و صد دل عاشق حرکات این مست بیرون تاخته شدن ارمغانی دیگر نخواهد داشت؟!
اما این پرده چیست؟ و آن خانه کجاست؟
پرده همان وحدانیت ذات اوست که هزار هزار رادع ظلمانی و هزار هزار حجاب نورانی دارد و اگر سابقه لطف ازل نبود این پرده نشین مکرم روح افزای رند بازاری نمیشد و خانه همان گنج نهان است که انی کنت کنزا خفیا و برون تاختن برآوردن عاشق و برون تاختن همان نمایاندن که فاحببت ان اعرف
دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند / گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند ** ساکنان حرم سر و عفاف ملکوت / با من راه نشین ساغر مستانه زدند
ملائک در این غزل کنایه از عقل مدارانی است که با سجده بر پیر میکده طریق عشق آموختند و ندای انی اعلم مالا تعلمون را با نوای عشق متفهم گردیدند. -