بسم الله الرحمن الرحیم
امروز قانونی در مجلس شورای اسلامی به تصویب رسید که عقد موقت را قانونی اعلام کرده و هر گونه الزام را در خصوص ثبت این واقعه نفی کرده مگر در سه حالت:
1. شرط ضمن عقد2. توافق طرفین بر ثبت 3. تصمیم بر بارداری و حاملگی.
پس از تصویب این قانون در برنامه خانه ملت مناظره ای بین دو نفر از مخالفان و موافقان با شرکت حجة الاسلام قربانی نماینده قائن به عنوان نماینده موافق و خانم دکتر الهیان به عنوان نماینده مخالف برگزار شد.
آقای قربانی مهمترین دلیلی را که برای موافقت ذکر کرد تاکید بر حفظ آبروی افرادی که تن به ازدواج موقت می دهند بود اما خانم دکتر الهیان در راستای مخالفت خویش به آسیبهای روحی و آبرویی ناشی از بارداری اشاره نموده و عدم توافق اولیه زوجین بر بارداری را دلیلی کافی ندانست
حقیر می گویم صد البته که حق با خانم الهیان بود. ای کاش ظرف مناظره آقای قربانی نیز آقا بود تا حیای زنانه مانع تاکید بیشتر نشود. به آقای قربانی و سایر موافقان قانون الزام بر ثبت در سه موردی که ذکر شد می گوییم: در اینکه ازدواج موقت مشروع است و باید کاملا قانونی باشد حرفی نیست اما آیا شما از آسیب های احتمالی پس از عقد غافل مانده اید؟ ممکن است مرد و زن هنگام عقد تصمیم بر بارداری نداشته باشند اما در صورت غلیان احساسات و نیروی جنسی چه تضمینی برای باردار نشدن زن میتوان فراهم کرد؟ممکن است زن یا مرد یک لحظه در اثر شدت احساسات تصمیم بر بارداری بگیرند و آنوقت دردسرهای حقوقی و آبروئی پس از آن شروع خواهد شد. لذا بجاست همانگونه که خانم دکتر الهیان تاکید داشتند حتما همه موارد عقد موقت ثبت شود.
علاوه بر این عقد موفت غیر از بارداری پیامدهای دیگر نیر دارد. مثلا مادر زوجه چه در عقد موقت و چه در عقد دائم بر زوج و فرزندان او حرام می شود. اما در صورتی که واقعه عقد موقت مخفی بماند ممکن است محذوریت ازدواج با مادر زوجه در صورتی که جوان باشد یا مصلحت دیگری از قبیل انگیزه مالی و ... هر چند نادر صورت گیرد. این اتفاق را حقیر شاهد بوده ام که اتفاق افتاده است به این ترتیب که آقایی برای اینکه با خانمی محرم شود دختر 10 ساله او را با شهادت یکی از دوستانم برای چند دقیقه عقد موقت کرده بود. اما پس از محرم شدن با مادر آن دختر بین زن (مادر دختر) و مرد علاقه شکل گرفته و آن دو علیرغم همه تذکراتی که دریافت کردند با هم ازدواج کردند!! حال اینکه اگر واقعه عقد موقت دختر ثبت شده بود ازدواج حرام صورت نمی گرفت.
امید است که نمایندگان ملت بیش از این دقت به خرج داده و در تصویب قوانین همه مصلحتها را مد نظر قرار دهند.
سلام
امروز از خیابان پروین عبور می کردم که اطلاعیه روی شیشه دفتر فروش مصالح ساختمانی توجهم را جلب کرد. یکی از دوستان نیز چند روز پیش از من خواسته بود تا یک کار کم زحمت برای برادرش که دانشجوی پیام نور بود پیدا کنم.
روی برگه اطلاعیه با فونت درشت نوشته شده بود: به یک خانم مسلط به کامپیوتر با مدرک دیپلم نیازمندیم.
رفتم داخل دفتر و بعد از سلام و احوالپرسی پرسیدم: «ببخشید آقا! راجع به اطلاعیه روی در می خواستم بپرسم حقوق ماهیانهش چقدره؟!» مرد در حالی که ژست حاتم طائی به خودش گرفته بود گفت: «220 تومن»
با خودم اندکی دو دو تا چهار تا کردم و گفتم: خوبه به هر حال این حقوق برای این دانشجوی پیام نور کارسازه! باید این آقا رو راضیش کنم که به کارمند آقا هم رضایت بده!... و بعد بی معطلی گفتم: «یکی هست هم مسلط به زرنگاره هم مسلط به ورد اکسل و حسابداری هم بلده اسمبل کامپیوتر هم سرش میشه خیلی پسر خوبیه!» هنوز حرفم تمام نشده بود که مسئول دفتر چشمانش را درشت کرد و در حالی که خودکارش را در دستش میفشرد گفت: « اونجا نوشتیم خانم!» گفتم: «برای شما که فرقی نمی کنه این جوونی که من میگم خیلی به کار کامپیوتر وارده روابط عمومیشم بیسته»
مرد در حالی که وانمود می کرد حوصله چانه زدن ندارد با قیافه ای حق به جانب گفت: « خب اونوقت ما بشینیم سبیل آقا رو تماشاکنیم؟! بالاخره زنی گفتند مردی گفتند مردا که بر و رو ندارند قربونت!»
من در حالی که احساس می کردم همه موهای سرم به نشانه علامت تعجب سیخ شدهاند از دفتر مصالح فروشی بیرون آمدم. آنقدر پکر بودم که جوی کنار پیادهرو را ندیدم و ناگهان احساس کردم زانویم تیر کشید! و بلافاصله این سؤال در ذهنم رژه رفت که «آخه من توی جوب چیکار میکنم؟!»
در کتاب کافی جلد 6 صفحه 5 روایت شده است که یکی از اصحاب نزد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نشسته بود که خبر تولد فرزندش را شنید. با شنیدن این خبر چهره مرد متغیر و آثار غم و اندوه در صورتش نمایان شد. پیامبر صلیالله علیهوآله به وی فرمودند: چه خبری شنیدی؟ مرد که نمیخواست جواب بدهد گفت: خیر است. پیامبر به او فرمودند: بگو چه شنیدی! آن صحابی گفت: وقتی نزد شما میآمدم زنم در حال زایمان بود و اکنون باخبر شدم فرزندم دختر است. پیامبر فرمودند: زمین سنگینی او را تحمل و اسمان بر وی سایه انداخته است! (کنایه از اینکه تو چرا اینقدر ناراحتی!) و خداوند روزیش میدهد، دخترت گلی است که تو او را میبویی. سپس رو به اصحاب کرده و فرمودند: هر که یک دختر داشتهباشد متحمل مسئولیت سنگینی شده است. و هرکه دو دختر دارد خدا به فریادش برسد، آنکه سه دختر دارد جهاد از او برداشته شدهاست و آنکه چهار دختر دارد ای بندگان خدا به یاریش بشتابید! ای بندگان خدا به او قرض دهید! ای بندگان خدا به او مهربانی کنید.
دیشب یکی از آشنایان با من تماس گرفته و عنوان داشت خواستگاری خوب برای دخترش آمده ولی از انجا که وضع مالی خانواده پسر نسبتا خوب است و او نمیتواند برای دخترش جهیزیه خوبی فراهم کند نمیداند چه کند. از یک طرف میخواهد به خاطر اینکه نمیتواند جهیزیه تهیه کند خواستگار را رد کند و از سویی میترسد که خواستگاری به این خوبی دیگر در خانهشان را نزند. پس از آنکه این مکالمه نسبتا طولانی به اتمام رسید یه یاد روایتی افتادم که در سطور فوق بیان کردم.
در حال حاضر تهیه جهیزیه و مخارج مراسم ازدواج یکی از مشکلات خانوادهها است مخصوصا در خانه هایی که فاصله سن فرزندان کم است والدین بیچاره همین که از مخارج ازدواج یکی از بچهها فارغ میشوند هنوز قرضها و قسطهای مخارج قبلی تمام نشده که خرج جدیدی برای ازدواج فرزند بعدی چهره خویش را نمایان میسازد. اگر چه پیشنهاد اولیه همه آشنایان و مشاوران و علما این است که از تشریفات و خرجهای غیرضروری کاسته و تا آنجا که میتوانند جهیزیه و مهریه و مراسم ساده و بهدور از تکلف باشد و البته که حق هم همین است اما باید توجه داشت که برخی اوقات همان مخارج ساده و بهظاهر دور از تکلف هم بر شانه مسئول خانواده سنگینی میکند.
حل این مشکل می تواند دو راه حل داشته باشد اول اینکه فرهنگسازی صورت گیرد. اگر چه که فرهنگسازی در درجه اول بر عهده مسئولان فرهنگی و نهادهای فرهنگی اجتماعی است اما نمی توان به این بهانه از وظایف فردی و جمعی غافل نشسته و دست بشوییم. کما اینکه تضمین اجرای یک هنجار فرهنگی نیز در گرو عمل افراد به آن هنجار است. مسلما همه کس میدانند که ساده گرفتن مخارج ازدواج و مهریه و جهیزیه کاری مطلوب و مفید است اما آین هنجار انگاه مقبول و پذیرفته شده خواهد بود که همگان نیز به آن احترام گذارند. طبیعی است خانواده هایی که دختر دم بخت دارند هنگام تعیین مهریه و مخارج برگزاری ازدواج باید بر داماد آسان بگیرند حتی اگر خود داماد مایل به تشریفات است او را وادارند که از تشریفات ولو اینکه به نفع خانواده عروس باشد بکاهد تا داماد هم جهیزیه سبک و اندک را به شیرینی بپذیرد و فردای پس از عروسی به همسرش منت ننهد. و البته این قضیه در مورد خانواده داماد هم صدق میکند یعنی اگر خانواده داماد هم توقع جهیزیه سنگین و مراسم مجلل نداشته باشند معمولا خانواده عروس هم در مهریه و مخارج ازدواج کوتاه میآیند. علاوه بر این ثرونتمندان یک قوم و قبیله نیز مراعات فرودستان و تهیدستان قبیله خویش را کرده و به بهانه توانایی در ادای مخارج سنگین تشریفات ازدواج آن را مجلل و اشرافی برگزار نکنند. گاهی اوقات یکی از عوامل نادیده گرفتن هنجار ساده بودن ازدواج همین ثرتمندانند که با تشریفات و مخارج سنگین فرهنگ تشریفات را رواج میدهند.
راهحل دوم این است که اهل یک قوم و قبیله یا محله خانواده خویش را شریک مشکلات خانواده دیگر بدانند و سعی کنند با مشارکت و کمک به خانواده هایی که فرزندان در شُرُف ازدواج دارند کمک نموده و در مخارج سهیم باشند. اگر این کمکها به صورت یک رسم درآید دیگر خانوادهای هم که این کمکها را دریافت میدارد شرمنده و سرافکنده نخواهد بود و البته شاید معنای فرازهای پایانی روایت نخستین این نوشتار هم همین باشد.
امروز ظهر تلفن همراهم مکرر زنگ میخورد. عادت ندارم در غیر ساعات کاری شماره ناشناس را جواب بدهم اما از بس این شماره موبایلم را دیوانهوار به صدا وامیداشت بالاخره از رو رفتم و جواب دادم و گوینده مطلبی را بیان کرد که بی اختیار چند لحظه ای به صورت منقطع صحبت میکردم.
تا بحال چند بار شده که در بین تماسها و بعضا مشاورهها شاهد ابراز نظراتی عجیب و در برخی موارد مشمئزکننده و حتی نامردانه بودهام. مثلا یادم است چند ماه پیش دانشجویی با من تماس گرفت و گفت: "حاج آقا دختری دانشجو به امید ازدواج دائم با من ارتباط دارد و من میخواهم به بهانه اینکه باید شناخت اولیه صورت گیرد او را عقد موقت کنم ولی قصدم این است که پس از گرفتن کام او را رها کنم آیا این عقد از نظر شرعی صحیح است و من با توجه به اینکه چنین نیتی دارم با او محرم خواهم شد؟" (منظورش این بود که میتواند با این کار هم هوسرانی کرده و هم از گناه زنا رهیده باشد؟) و من اما در حالی که به خاطر اینهمه نامردی اشک در چشمانم نشسته بود فقط یک جمله در جوابش گفتم که: "از خدا بترس"
امروز اما تا مرد از پشت گوشی سلام و احوالپرسی کرد گریهاش گرفت و با همان لحن گریه گفت: حاج آقا چکار کنم؟! عاشق دخترم شده ام! چه خاکی بر سرم بریزم؟! و من در حالی که هم از گریه مرد و هم از شنیدن این جملات متعجب شده بودم گفتم: چطور مگر؟ مرد جواب داد: عاشق دخترم شدهام و دیگر به چشم دختر به او نگاه نمیکنم البته خوشبختانه تابحال مرتکب خطا نشده ام اما از آنجا که هم می دانم این احساسم گناه است و هم وجدانم مرا تخطئه میکند به بهانه کاری قریب یکماه است که از شهرم خارج شده و در مشهد سرگردانم! گفتم: خب چطور شد که چنین احساسی درباره دخترت پیدا کردی؟! و او جواب داد: دخترم در مقابل من پوشش مناسبی ندارد و این عدم پوشش ابتدا مرا به گناه چشم چرانی!!! و سپس به علاقه و عشق نامشروع کشانده است.
به آن مرد پیشنهاد دادم که در اولین فرصت ممکن بساط ازدواج دخترش را فراهم و او را به خانه شوهر بفرستد و تا آن زمان هم میتواند از او بخواهد که پوشش مناسبی داشته باشد، هیچگاه هنگام تنهایی او و دخترش در خانه نماند، تا آنجا که میتواند این عشق کاذب را از طریق ارتباط زناشویی با همسر کنترل کند و ...
اما پس از اتمام مکالمه با خود اندیشیدم واقعا عجب حیوانی است این بشر اگر تقوا نداشته باشد!
نمی دانم! شاید مشکل این مرد برخی اوقات برای افراد دیگر و به اشکال متفاوت ایجاد شده باشد و البته پیش از این هم در یکی از سفرهای تبلیغی به چنین موضوعی برخورده بودم (البته نه بین پدر و دختر) اما ایکاش دختران و زنان جوان در مقابل پدر و برادر و پدرشوهر و سایر محارم پوشش مناسب را رعایت کنند تا خدای ناکرده زمینه بروز چنین فجایعی فراهم نشود.
پینوشت:
البته حقیر هیچگاه اسرار دیگران را فاش نکردهام و این مورد هم با توجه به خاص بودن موضوع، برای نقلش در وبلاگ از خود شخص اجازه گرفته بودم.
بسم الله الرحمن الرحیم
یکی از خواهران مؤمنه و ولائی در پیامرسان فید زده بودند که (بزرگترین نکته ای که در قیام ابا عبدالله شنیدم: اگر شکم ها از حرام پر نباشه گوش شنوا میشه = در زمان ظهور مهدی (عج) شکمهای سیراب از حرام گوششان کر است...اگر میخوای ببینی اون موقع کجایی..به خوراک شکمت خوب نگاه کن) ضمن تشکر از ایشون به خاطر فیدهای اگاهی بخششون چون دیگه نمیخوام دامن به گرد و غبار برخی مسائل پیامرسان ملوّث کنم از نظر دادن در اونجا خودداری می کنم همینجا عرض می کنم که: بله فرمایش ایشون کاملا متینه. واقعا نکته بجایی هست اما این روایت به چیزی فراتر از خوراک نظر داره این روایت یک روایت جریان شناسی هست و میخواد بگه اگر شرایط جامعه طوری بشه که تحصیل حلال و رشد حقیقت به قهقرا بره باطل بر قلبها چیره خواهد شد جایی که به علت بی تفاوتی نیکان و بی مبالاتی سایر افراد نظام اجتماعی به سمت حرام بره به گونه ای که کسب حلال به انزوا بره قطعا نتیجه ای مقابله با سنت پیامبر صلی الله علیه و آله نخواهد داشت چون سنت پیامبر با این نظام آشفته در تضاد خواهد بود.
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام
1. دیشب خواهر خانمم اومده بود خونه مون تا یه مقاله رو به عنوان تحقیق آماده و تایپ کنه. پس از اتمام کارش ازش پرسیدم: این مقاله رو خودتون نوشتید؟ گفت: من فقط بعضی از جملاتشو تغییر دادم. گفتم: یعنی شما این مقاله را ننوشتید؟ گفت: نه از تو اینترنت پیداش کردم. گفتم: آهان! سرقت اینترنتی. خواهر همسرم که متوجه برافروختگی صورتم شده بود با لحنی توأم با اضطراب گفت: استادمون خودش گفته برید از اینترنت مطالبتونو پیدا کنید. و من که انگاری سطل آب یخ روم ریخته باشند رفتم تو فکر که هر چه بگندد نمکش می زنند وای به روزی ... وقتی یه استاد دانشگاه به جای اینکه قوه تحقیق، پژوهش و تالیف را در شاگرداش تقویت کنه اونا را ترغیب می کنه که مطالب اینترنتی رو کپی کنند دیگه چه امیدی می شه به رشد علمی و ارتقاء فکری قشر فرهنگی جامعه داشت؟
2. سال 84 و 85 که از فشار زندگی به شهر فردوس پناهنده شده بودم هر از چند گاهی به دیدار آقای دانش مقدم که یکی ازدوستان صمیمی ام بود می رفتم. ایشون مسئول مرکز تحقیقات آموزش و پرورش بود و چون در محل کارش می دیدمش به ناچار شاهد بودم که بعضی از معلمها و فرهنگیها مطالبی را از برخی از سایتها و وبلاگها کپی می کنن و به اسم خودشون! به عنوان تحقیق و پژوهش ارائه میدن!! و عجب اینکه هیچ کس هم به این رویه اعتراضی نداشت.
3. دی ماه سال 84 یکی از دوستام از من پرسید در جلسه شب شعر امشب شرکت میکنی؟ من که می خواستم اون شب برم دیدن پدر و مادرم گفتم : نه فکر نکنم! شاید امشب برم خونه بابام. دوستم با شنیدن این حرف چشماش از خوشحالی برق زد و موضوع صحبتو عوض کرد.
اتفاقا اون شب برنامه ام به هم خورد و تصمیم گرفتم در اون جلسه شرکت کنم. از قضا موقع شعر خوندن همون دوستم وارد مجلس شدم و با کمال تعجب دیدم یکی از شعرهامو که توی وبلاگ سابقم http://kalamziba.blogfa.com گذاشته بودم داشت می خوند. اگر چه اون شب هیچی بهش نگفتم ولی بلافاصله اشعارو از وبلاگ برداشتم و درس عبرتی شد که هیچوقت شعرهامو توی وبلاگ نذارم.
4. لابد شما هم دیدید که برخی از کافی نت ها مطالبی رو از اینترنت سرقت کرده و بدون اینکه ماخذشو ذکر کنند به عنوان پایان نامه و تحقیق می فروشند. بنده چون برای جبران کسری درآمد، ترجمه و ویرایش هم می کنم اتفاقا یکی از همین پایان نامه ها به دستم افتاد که کسی که اونا رو جمع کرده بود حتی به خودش زحمت نداده بود ببینه این مطالبی که از این سایت و اون وبلاگ جمع کرده اصلا به هم مرتبطه یا نه!
و آخر سر اینکه با کمال تاسف برخی از استادهای دانشگاه که انشاء الله تعدادشون زیاد نیست این قبیل پایان نامه ها و تحقیقات رو قیول می کنند!!